گاهی گر از ملال محبّت برانمت

دوری چنان مکن که به شیون بخوانمت

چون آه من به راه کدورت مرو که اشک

پیک شفاعتی‌ست که از پی دوانمت

سرو بلند من که به دادم نمی‌رسی

دستم اگر رسد به خدا می‌رسانمت

پیوند جان جدا شدنی نیست، ماه من!

تن نیستی که جان دهم و وارهانمت

دست نوازشی به سر و گوش من بکش

سازی شدم که شور و نوایی بخوانمت

چوپان دشت عشقم و نای غزل به لب

دارم غزال چشم سیه می‌چرانمت

لبخند کن معاوضه با جان شهریار

تا من به شوق این دهم و آن ستانمت

 

شهریار