به هشیاران بگو آن می به ساغر برنمی‌گردد

بگو آن روزهای خوب، دیگر برنمی‌گردد

بگو آن‌قدر نومیدیم از برگشتن مستی

که ساقی را به سوی تشنگان سر برنمی‌گردد

بهشت آتشینی ساختیم از خون و خاکستر

شفیعان سوختند و روز محشر برنمی‌گردد

خبر تلخ است اما بهتر است از بی‌خبر بودن

خبر این است دیگر آن کبوتر برنمی‌گردد

میان این همه تابوت دنبال که می‌گردند؟

بگو رستم که پیش از خوان آخر برنمی‌گردد

قلندرها طلسم عشق را همراه خود بردند

طلسم عشق برگردد قلندر برنمی‌گردد

از این افسانه تنها کلبه احزان حقیقت داشت

تو یوسف باش بنیامین! برادر برنمی‌گردد

 

محمدجواد آسمان