از ضعف به هر جا که نشستیم، وطن شد

وز گریه به هر سو که گذشتیم، چمن شد

جان دگرم بخش، که آن جان که تو دادی

چندان ز غمت خاک به سر ریخت که تن شد

پیراهنی از تار وفا دوخته بودم

چون تاب جفای تو نیاورد، کفن شد

هر سنگ که بر سینه زدم، نقش تو بگرفت

آن هم صنمی بهر پرستیدن من شد

عشاق تو هر یک به نوایی ز تو خوشنود

گر شد ستمی بر سر کوی تو، به من شد

از حسرت لعل تو ز خون مژه طالب

چندان یمنی ریخت که گجرات، یمن شد

 

طالب آملی