نامدگان و رفتگان از دو کرانه زمان
سوی تو میدوند هان! ای تو همیشه در میان
در چمن تو میچرد آهوی دشت آسمان
گرد سر تو میپرد باز سپید کهکشان
هر چه به گرد خویشتن مینگرم در این چمن
آینه ضمیر من جز تو نمیدهد نشان
ای گل بوستان سرا از پس پردهها درآ
بوی تو میکشد مرا وقت سحر به بوستان
ای که نهان نشستهای باغ درون هستهای
هسته فرو شکستهای کاین همه باغ شد روان
آه که میزند برون از سر و سینه موج خون
من چه کنم که از درون دست تو میکشد کمان
پیش وجودت از عدم، زنده و مرده را چه غم؟
کز نفس تو دم به دم میشنویم بوی جان
پیش تو جامه در برم نعره زند که بر دَرم!
آمدنت که بنگرم، گریه نمیدهد امان...
هوشنگ ابتهاج
شعرا مظهر نیکان جهانند در اثار هر کدام که بنگریاحساس می کنی که این بهترین است اما وقتی بدرگه بزرگی دیگر وارد میشوی میگویی این بهترین است مفهوم این کلام اینست که همع شعرا وادبا سرامدند ولی واقعا این اثر جناب ابتهاج مرا به گریه واداشت بطوریکه خودم نمیدانم چطور تحت تاثیر قرار گرفتم بهر حال عالی عالی عالی وبالاتراز عالی