نه توصیفی که میگویند راویهای افسانه
نه تصویری که میسازند شاعرهای دیوانه
نه در آن کوهسارانی که میلرزند بر سینه
نه در آن آبشارانی که میریزند بر شانه
نه شیرینکاریِ ماهی که افتادهست در برکه
نه آتشبازیِ شمعی که میگیرد به پروانه
نه در سلما، نه در لیلا، نه در شیرین، نه در عذرا
نه در اکناف ترکستان، نه در اقصای فرغانه
نه در آن «شاه دخترها»، نه در آن «شط پرشوکت»
نه در «ریرا»، نه در «آیدا»، نه حتی «در گلستانه»...
همینجا بود، اینجا، روی مبل رنگ و رو رفته
همینجا، روبروی جعبه جادوی روزانه
همینجا بود، اینجا، غرق در بحر غمی کهنه
همینجا، گرم صحبت با مراحمهای پرچانه
همینجا، پشت کوه ظرفهای چرب و ناشسته
همینجا، در کلنجار اتو با رخت مردانه
همین رنگی که افتادهست بر چای تر و تازه
همین بویی که پیچیدهست توی آشپزخانه
«کجا دنبال مفهومی برای عشق میگردی؟»
بیا اینجاست، نان گرم روی میز صبحانه.
امید مهدینژاد