کبوترانه بیایی، من آشیان باشم

تو بال و پر بگشایی من آسمان باشم

به من اجازه بده لحظه‌ای برابر نور

برای راحت چشم تو سایبان باشم

مباد اینکه دلم را به جز تو بسپارم

مباد با احدی جز تو مهربان باشم

بگو چگونه مرا دوست‌تر از این داری

بگو که آرزویت چیست، تا همان باشم

‌برای بود و نبودم لب از لبت بردار

بگو بمیر، بمیرم؛ بگو بمان، باشم...

 

محمدرضا معلمی