نمی دانم چرا با سرنوشت من چنین کردی

مرا وحشی به بار آوردی و اهلی نشین کردی

رهای سرفراز قله های آنچنان بودم

اسیر سر به زیر بی نصیبی اینچنین کردی

برای له شدن در اصطکاک آهن و احساس

چرا از سیب های باغ من را دستچین کردی؟

چرا آخر چرا آن شاعر گل های وحشی را

در این غربت غزلخوان بهاری کاغذین کردی؟

از این شب های رنگارنگ نور آلود بی احساس

فقط سهم مرا کابوس هایی آتشین کردی

نه دل در شهر می بستم نه در دلبستگی هایش

تو من را با کدام افسون اسیر آن و این کردی؟

نه تنها من گرفتارم که هر جا قله ای سرکش

سری در آسمانی داشت پابند زمین کردی

 

حسن دلبری