من می‌روم ز کوی تو و دل نمی‌رود

این زورق شکسته ز ساحل نمی‌رود

گویند دل ز عشقِ تو برگیرم ای دریغ

کاری که خود ز دستِ من و دل نمی‌رود

گر بی تو سوی کعبه رود کاروانِ ما

پیداست آن که جز رهِ باطل نمی‌رود

در جست‌و‌جوی روی تو هرگز نگاهِ من

بی کاروانِ اشک ز منزل نمی‌رود

خاموش نیستم که چو طوطی و آینه

آن روی روشنم ز مقابل نمی‌رود

 

محمدرضا شفیعی‌کدکنی