فرشی به زیرِ پای تو از سبزه‌زار بود

من بودم و تو بودی و فصلِ بهار بود

افتاده بود، ماه در آغوش جویبار

خیره، نگاه ما به دل جویبار بود

زلفت نمی‌گذاشت ببینم تو را درست

من تازه کار بودم و او کهنه‌کار بود

از من هزار پرسشِ پوشیده داشتی

انگار شب نبود که روزِ شمار بود

با هم گره زدیم به نرمی دو سبزه را

دل در درون سینۀ ما بی‌قرار بود

دستانِ ما به گرمی هم احتیاج داشت

چشمان ما به سُکرِ تماشا دچار بود

دلهای سربه‌راهِ من و تو در آن بهار

مانند باد کولی و بی‌بندوبار بود

با من کنار آمده بود آن شب آسمان

آن شب مرا بهشتِ خدا در کنار بود

زیرِدرختِ توتِ کهنسالِ دهکده

یک بوسه چیدم از دهنت، آبدار بود

رقص نسیم و هلهلۀ جوی و بوسه، گل

جشنی به زیر توت کهن برقرار بود

یک قلب تیر خورده بر این تک درختِ پیر

از روزهای غربت من یادگار بود

بیکار یک نفس ننشستیم تا سحر

فصل بهار، فصل طلب، فصل کار بود

گفتی به غیر تو به کسی دل نبسته‌ام

گفتی ولی دروغ! دلت شرمسار بود

نورِ زلالِ ماه و چراغ نگاه تو

غیر از دروغ تو همه‌چیز آشکار بود

رنگ از رخ شکفتۀ شب داشت می‌پرید

خورشید، نیمه‌رخ به سرِ کوهسار بود

خورشید، کنجکاو سرک می‌کشید و باز

وقتِ وداع و گریۀ بی‌اختیار بود

خورشید آمد و شبِ ما را سیاه کرد

خورشید آمد و دلِ ما در غبار بود

از دوردست، شیهۀ اسبی شنیده شد

ما را کدام حادثه در انتظار بود؟

اسبی که آمد و به جدایی کشاندمان

اسبی که رفت و برد مرا! بی‌سوار بود!

امسال دهکده نفسش بوی مرگ داشت

امسال مثل لاله دلم داغدار بود

امسال دارِ قالی ما بی شکوفه ماند

نعشِ هزار خاطره بر روی دار بود

یا گل نداده بود نهالِ گلی به باغ

یا چشم‌های خیسِ من امسال تار بود

امسال آن درخت تنومند توت پیر

باری نداد و داد اگر، مرگ بار بود

ای دخترِ دهاتیِ شاداب و سربه‌زیر

امسال بی تو دهکده بی آبشار بود

شال سپید و صورتی و سبز و آبی‌ات

آویخته به سینۀ خشک کوار بود

بی تو کدام چشمه؟ چه سبزه؟ کدام گل؟

کار دل یتیم من امسال زار بود

جای تو بود خالی و دست غریبِ من

بی روح و سرد، بر سر سنگ مزار بود

 

مرتضی امیری‌اسفندقه