شانه بر گیسو کشیدی، روی دوش انداختی

گفتمت لَختی بپوشان، پشت گوش انداختی

مثل رعدی آمدی، زخمی به خاموشی زدی

آسمان را با خراشی در خروش انداختی

یک نظر از روبروی «گل‌فروشی» رد شدی

هرچه گل را از نگاه گلفروش انداختی

دامنت گلهای رنگین را به رقص آورده است

جنبشی در جان این چین چین نقوش انداختی

برکه ای خاموش بودم، مثل باران ناگهان

هستی وارونه بختم را به جوش انداختی

درگریزم، بیش گُر می‌گیرم از امیال خویش

آتشی در یال این اسب چموش انداختی

 

سعید پورطهماسبی