زندگی جز تلخیِ اندوه، در کامم نبود

کاش بی تو زیستن یک لحظه همگامم نبود

هرچه در این چله دیدم کوچ عمر رفته را

حاصلی جز غصه در مفهوم ایامم نبود

بال می‌زد شوق دل در تنگنای این سفر

از فراق روی تو در سینه آرامم نبود

بس که خون دل چکید از درد و داغ لاله‌ها

اشک خونین هم دوای زخم آلامم نبود

هر کجا آیینه‌ای از خطبه بر لب داشتم

جز پیام عشق در تصویر پیغامم نبود

زیر بالم را گرفتی، آن زمان کز بغض آه

آیتی جز درد، در آغوش اندامم نبود

در شبستانی که غیر از کوچ، پایانی نداشت

پرتوی جز یاد رویت بر لب بامم نبود

 

زنده یاد  غلامرضا شکوهی