دیده ام بر دستهایت نقش زخم و پینه ها را

بس که بالا برده اند آجر به آجر چینه ها را

سطر سطر لوح پیشانیت بوطیقای رنج است

خط به خط حک کرده ای بر آن غم دیرینه ها را

آفرین بر ذوق معماری که جای قلب تو ساخت

خانه ای از شیشه و تالاری از آیینه ها را

رستمی! اسطوره مرد قصه ها و می توانی

باز هم عاشق کنی چون پیش ازین تهمینه ها را

خستگی را در تو دیدند و برایت آفریدند

چایی خوش طعم را، آرامش آدینه ها را

ای سپیدار بلندم! استخوان سوز است سرما

وقت آن شد عشق من، روشن کنی شومینه ها را

 

مرجان بیگی‌فر