خدا تو را کلمه خواند و در دهانم ریخت

سپس به هیات یک شعر بر زبانم ریخت

جهان تسلسل تاریکی عمیقی بود

ستاره خواند تو را و در آسمانم ریخت

به فال نیک گرفتند هر چه فنجان بود

شبی که قهوۀ چشمت در استکانم ریخت

خدای کوزه به دوش آمد و سر ظهری

تو را چو جرعۀ نابی به عمق جانم ریخت

تو هر زمان که بیایی شروع تقویم است

صدای پای تو در آخرالزمانم ریخت

تو اسم اعظم عشقی که جبرییل تو را

به طعم خوشۀ انگور در دهانم ریخت

 

کبری موسوی قهفرخی