بگذار چشم مست تو افسونگری کند

شب را شمیم زلف تو نیلوفری کند

بگذار گیسوان سیاهت بریزد و

انگشت‌های سرد مرا جوهری کند

پروانه‌ای سیاهم و ای کاش آتشی

یک شب مرا بگیرد و خاکستری کند

تنها شراب چشم خمار تو قادر است

میخانه را دوباره پر از مشتری کند

تلخ است این زمانه که باید شبانه‌روز

خنجر میان ما رفقا داوری کند

ما آهنین‌دلان به همین چرم دل‌خوشیم

تا کاوه‌ای بیاید و آهنگری کند

گهواره‌ای رها شده‌ام، کاش نیل غم

در حق من جفا نکند، مادری کند

پنداشت اینکه مثل خودش صاف و ساده‌ام

سنگی مرا به آینه یادآوری کند

 

سعید بیابانکی