بسیار پیش‌تر از امروز

دوستت داشتم در گذشته‌های دور

آن‌قدر دور

که هر وقت به یاد می‌آورد

پارچ بلور کنار سفرۀ من

ابریق می‌شود

کلاه کپی من، دستار

کت و شلوارم، ردای سفید

کراواتم، زُنار

اتاق، همین اتاق زیر شیروانی ما

غار

غاری پر از تاریک و صدای بوسه‌های ما

و قرن‌های بعد

تو را هم‌چنان دوست خواهم داشت

آن‌قدر که در خیال‌بافی آن همه عشق

تو در سفینه‌ای نزدیک من

من در سفینه‌ای دیگر، بسیار نزدیک‌تر از خودم با تو

دست می‌کشیم به گونه‌های هم

بر صفحۀ تلویزیون.

 

بیژن نجدی